جدول جو
جدول جو

معنی تغافل زدن - جستجوی لغت در جدول جو

تغافل زدن
(تَ)
غفلت ورزیدن و توجه نکردن. (از آنندراج). تغافل کردن: شیفتگی وبیهوشی برادرش می دید (سلطان محمود) و بر تغافل می زدتا آنکه ساعتی بگذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253).
درد دل را می کنم با صبر پیوندی دگر
بر طبیب خود تغافل میزنم چندی دگر.
نظیری (از آنندراج).
و رجوع به تغافل و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غافل شدن
تصویر غافل شدن
غفلت کردن، برای مثال دریغا که مشغول باطل شدیم / ز حق دور ماندیم و غافل شدیم (سعدی۱ - ۱۸۴)
بی خبر ماندن، فراموش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ بَ تَ)
فال گرفتن. (ناظم الاطباء). شگون خوب زدن. فال نیک زدن
لغت نامه دهخدا
(رَبْ بُ رُ نَ نِ تَ)
بقصد بی خبری کردن. بی اعتنایی کردن. غفلت کردن. بی التفاتی کردن. تغافل ساختن. تغافل ورزیدن: تغافل کردن به هیچ وجه روی ندارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552).
گر امروز چون وی تغافل کنی
به فردات امروز تو دی کنی.
ناصرخسرو.
دیدی از دورم و دانسته تغافل کردی
خوب کردی که ترا خوب تماشا کردم.
ابراهیم شوکتی (از آنندراج).
کی تغافل می تواند عاشق بیتاب کرد
چون توان با تشنگی قطع نظر از آب کرد.
کلیم (ایضاً).
مکن تغافل از این بیشتر که ترسم خلق
گمان برند که این بنده بی خداوند است.
(یادداشت مرحوم دهخدا).
و رجوع به تغافل و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ دَ)
بی خبری. آگاهی نداشتن. ذهل. اغترار. تغافل. غفول. غفلت. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی). غهب. تغهب. (تاج المصادر بیهقی). سمود. (دهار). سهو. (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی). غراره. (تاج المصادر بیهقی) :
چیست دنیا از خدا غافل شدن
نی قماش و نقره و فرزند و زن.
مولوی.
گر به معنی رفت غافل شد ز حرف
پیش و پس یکدم نبیند هیچ طرف.
مولوی.
دریغا که مشغول باطل شدیم
ز حق دور ماندیم و غافل شدیم.
سعدی (بوستان).
با هر که بنشینم دمی کز یاد او غافل شدم
چون صبح بی خورشیدم از دل برنمی آید نفس.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تاول کردن. آبله برآوردن. تنفﱡظ. رجوع به تاول و تاول کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفال زدن
تصویر تفال زدن
فال گرفتن فال زدن تفال فرمودن تفال زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
آبله برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غافل شدن
تصویر غافل شدن
آگاهی نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
فال گرفتن، به فال نیک گرفتن، مروا کردن، تفال نمودن
متضاد: تطیر کردن، مرغوا زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غفلت ورزیدن، غافل ماندن، چشم پوشی کردن، سستی کردن، اهمال ورزیدن، مسامحه کردن، تسامح کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
تقرّحاتٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
Blister
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
cloquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
blasen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
水ぶくれを作る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
پھنسی ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
ফোসকা তোলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
kuvimba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
su kabarcığı oluşturmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
물집이 생기다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
फफोला निकलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
ליצור שלפוחית
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
утворювати пухир
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
membengkak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
ฟองน้ำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
blaren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
образовывать пузырь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
formare una vescica
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
formar bolha
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
起水泡
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
tworzyć pęcherz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاول زدن
تصویر تاول زدن
ampollar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی