غفلت ورزیدن و توجه نکردن. (از آنندراج). تغافل کردن: شیفتگی وبیهوشی برادرش می دید (سلطان محمود) و بر تغافل می زدتا آنکه ساعتی بگذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253). درد دل را می کنم با صبر پیوندی دگر بر طبیب خود تغافل میزنم چندی دگر. نظیری (از آنندراج). و رجوع به تغافل و دیگر ترکیب های آن شود
غفلت ورزیدن و توجه نکردن. (از آنندراج). تغافل کردن: شیفتگی وبیهوشی برادرش می دید (سلطان محمود) و بر تغافل می زدتا آنکه ساعتی بگذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253). درد دل را می کنم با صبر پیوندی دگر بر طبیب خود تغافل میزنم چندی دگر. نظیری (از آنندراج). و رجوع به تغافل و دیگر ترکیب های آن شود
بقصد بی خبری کردن. بی اعتنایی کردن. غفلت کردن. بی التفاتی کردن. تغافل ساختن. تغافل ورزیدن: تغافل کردن به هیچ وجه روی ندارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552). گر امروز چون وی تغافل کنی به فردات امروز تو دی کنی. ناصرخسرو. دیدی از دورم و دانسته تغافل کردی خوب کردی که ترا خوب تماشا کردم. ابراهیم شوکتی (از آنندراج). کی تغافل می تواند عاشق بیتاب کرد چون توان با تشنگی قطع نظر از آب کرد. کلیم (ایضاً). مکن تغافل از این بیشتر که ترسم خلق گمان برند که این بنده بی خداوند است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تغافل و دیگر ترکیبهای آن شود
بقصد بی خبری کردن. بی اعتنایی کردن. غفلت کردن. بی التفاتی کردن. تغافل ساختن. تغافل ورزیدن: تغافل کردن به هیچ وجه روی ندارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 552). گر امروز چون وی تغافل کنی به فردات امروز تو دی کنی. ناصرخسرو. دیدی از دورم و دانسته تغافل کردی خوب کردی که ترا خوب تماشا کردم. ابراهیم شوکتی (از آنندراج). کی تغافل می تواند عاشق بیتاب کرد چون توان با تشنگی قطع نظر از آب کرد. کلیم (ایضاً). مکن تغافل از این بیشتر که ترسم خلق گمان برند که این بنده بی خداوند است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تغافل و دیگر ترکیبهای آن شود
بی خبری. آگاهی نداشتن. ذهل. اغترار. تغافل. غفول. غفلت. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی). غهب. تغهب. (تاج المصادر بیهقی). سمود. (دهار). سهو. (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی). غراره. (تاج المصادر بیهقی) : چیست دنیا از خدا غافل شدن نی قماش و نقره و فرزند و زن. مولوی. گر به معنی رفت غافل شد ز حرف پیش و پس یکدم نبیند هیچ طرف. مولوی. دریغا که مشغول باطل شدیم ز حق دور ماندیم و غافل شدیم. سعدی (بوستان). با هر که بنشینم دمی کز یاد او غافل شدم چون صبح بی خورشیدم از دل برنمی آید نفس. سعدی
بی خبری. آگاهی نداشتن. ذهل. اغترار. تغافل. غفول. غفلت. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی). غهب. تغهب. (تاج المصادر بیهقی). سمود. (دهار). سهو. (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی). غراره. (تاج المصادر بیهقی) : چیست دنیا از خدا غافل شدن نی قماش و نقره و فرزند و زن. مولوی. گر به معنی رفت غافل شد ز حرف پیش و پس یکدم نبیند هیچ طرف. مولوی. دریغا که مشغول باطل شدیم ز حق دور ماندیم و غافل شدیم. سعدی (بوستان). با هر که بنشینم دمی کز یاد او غافل شدم چون صبح بی خورشیدم از دل برنمی آید نفس. سعدی